دیدگاهی نو بر کتابداری



خدمات تحویل مدرک از جمله مفاهیمی است که در جامعه علمی - و حتی بعضا برای دست اندرکاران کتابداری و اطلاع رسانی- , مصادیق و جنبه های مختلف آن آنگونه که باید مورد تحلیل قرار نگرفته و روشن نیست. برخی هنوز تفاوت تحویل مدرک و تأمین مدرک را به خوبی نمی دانند و این دو را یکی می دانند به عنوان مثال طرح تحویل مدرک برای کتابخانه های دانشگاهی ایران با نام "طرح تأمین مدرک" تدوین شده است که گویای این مطلب است که تهیه کنندگان طرح تحویل و تأمین را مترادف دانسته اند. "حال آنکه تأمین مدرک در حوزه فراهم آوری و مجموعه سازی است و تحویل مدرک در حوزه خدمات اشاعه اطلاعات قرار می گیرد" (عصاره و حیدری, ۱۳۸۳). همچنین هنوز به این پرسش که آیا خدمات تحویل مدرک بخشی از امانت بین کتابخانه ای و اشتراک منابع است یا بالعکس پاسخی روشن داده نشده است. برخی تحویل مدرک را جزئی از امانت بین کتابخانه ای می دانند(نشاط, ۱۳۷۹). برخی نیز معتقدند در خدمات تحویل مدرک بازستانی مدرک ارائه شده مد نظر نیست اما در امانت بین کتابخانه ای و نظام های اشتراک منابع, مدرک برای مدت معینی در اختیار یک فرد یا سازمان قرار می گیرد و پس از اتمام مدت زمان باید بازگردانده شود(عصاره و حیدری, ۱۳۸۳).

این ابهام و نبود اجماع در تعاریف خدمات تحویل مدرک تا حدودی در منابع کتابداری و اطلاع رسانی نیز تا اندازه ای مشهود است.

واژه نامه علوم کتابداری و اطلاع رسانی در مقابل عبارت Document Delivery از "تحویل مدرک /سند" استفاده نموده است (اسدی گرکانی و اباذری, ۱۳۸۰). واژگان کتابداری ابوالفضل هاشمی نیز Document Delivery را معادل تحویل سند دانسته است (هاشمی, ۱۳۷۹). این در حالیست که در دانشنامه کتابداری و اطلاع رسانی مدخلی تحت عنوان تحویل مدرک یا Document Delivery وجود ندارد (سلطانی و راستین, ۱۳۷۹). فرهنگ فشرده کتابداری و اطلاع رسانی, فراهم کردن متن کامل مدرک از طریق سفارش الکترونیکی را تحویل مدرک دانسته است (کنین, ۱۳۷۸), حال آنکه به نظر می رسد تحویل الکترونیکی یکی از شیوه های تحویل مدرک است که نسبت به تحویل مدرک رابطه اخص دارد. در دایره المعارف کتابداری و اطلاع رسانی نیز هیچ مطلبی در باره تحویل مدرک وجود ندارد.

برخی تحویل مدرک را فعالیتی دانسته اند که به ارائه مدرک یا اطلاعات به کاربر می شود, در حالی که تأمین مدرک را بخشی از فرآیند تحویل مدرک دانسته اندکه به منظور تهیه اطلاعات انجام می شود(منتظر,۱۳۸۱).

واژه نامه پیوسته ODLIS   تحویل مدرک را تهیه مدارک اعم از منتشر شده یا منتشر نشده بر اساس هزینه ای مشخص می داند. پائو تحویل مدرک را نوعی اشاعه اطلاعات دانسته است که هدف نهایی ارائه مدارک ارزشمند است (پائو, ۱۳۸۰). مارکینکو تحویل مدرک را انتقال تصویری از اصل مدرک به کاربر نهایی دانسته است (مارکینکو, ۱۹۹۷); هر چند که اعتقاد دارد که این تنها تعریفی ساده از خدمات تحویل مدرک است و فرآیند تحویل مدرک بسیار پیچیده تر از آن است که در تعاریف می آید. از نظر سوزان وارد تحویل مدرک عبارت است از تهیه مقالات چاپ شده یا ارائه شده در کنفرانس ها و گزارشهای مورد نیاز کتابخانه در صورتی که در کتابخانه موجود نباشند (وارد, ۱۹۹۷). این در حالی است که مالکولم اسمیت در مقاله خود تحویل مدرک و تأمین مدرک را در کنار هم آورده و مترادف دانسته است (اسمیت, ۱۹۹۶). منیرخلیل نیز در نگاهی کلی و عام معتقد است تحویل مدرک عبارت است از هر گونه تلاش کتابخانه که منجر خواهد شد تا اطلاعات به دست کاربر برسد (خلیل, ۱۹۹۳).

با نگاهی به این تعاریف می توان خدمات تحویل مدرک را اینگونه توصیف نمود:

 تهیه و برقراری امکان دسترسی به مدرک اعم از منتشر شده یا منتشر نشده، در شکل چاپی یا غیر چاپی, بنابر درخواست در قبال دریافت وجه یا مفاد یک قرار داد برای یک فرد یا سازمان.

منبع: www.aftabir.com

 

 


روزی روزگاری مهتری با کهتری و استری و انتری بر طریقی خرم روانه گشتندی. مهتر سوار بر استر که همه یادش کتابت طومار بر دوستان و دلبران می بود، بذله گویی ها می داشت و یاوه ها می بافت و گاه شمایل رفو کردندی و مشاع می نمود و  بر هیچ و هیچ آگاهی نداشت، با غرض و بی مرض استر را بر معبر دیگران می راند و آزارها می رساند و عربده ها و ناسزاها نشنیده می داشت. استر هر آنچه در توان می بود ازین اجبار نامعمول سر ناسازگاری می گذاشت، لیک سودی نمی برد.
کهتر که نظری بر کتاب داشت و گاه بر چشم انداز می نگرید و یادش بر مردمان بود که خشمناک از مشی مهتر خروشان بودند، لب بر کنایه گشود که ای بزرگوار آنچه بر خود روا می داری ، خود نیز ادا کن؛
مهتر بفرمود خود را چه پنداشتی که شمشیر نصیحت سمت ما روانه می داری؟ تو را از مال و مقام ما چه دانستن؟ ما را مال زیاد و مقامی در حد بالا و بلکه سندهای یادگیری فوق باشد و .
ناگاه انتر بر شانه اش کوبید که اینها که بر زبان آوردی حال همه بر خورجین استر باشد، پس تو را با او چه غیر است؟

 

آن کس که خطای خویش بیند که رواست
تقریر مکن صواب نزدش که خطاست

آن روی نمایدش که در طینت اوست
آیینهٔ کج جمال ننماید راست


هیچکدام از مثل ها و اصطلاحات روزمره ای که گاه و بی گاه به زبان می آوریم بی حکمت نیستند؛ هرچند که ریشه بسیاری از آنها را نمیدانیم و یا عمیقا به آن اعتقاد نداریم؛ با این همه گویا به این جمله اعتقاد راسخ داریم : "خنده بر هر درد بی درمون دواست"

بسیار هم عالی؛ کما اینکه تاثیرات نشاط بر سلامت جسم ثابت شده است. ولی اثرات مخرب افراط و تفریط را فراموش کردیم؟ به قول معروف "زیاده روی در مصرف ویتامین های مفید کشنده تر از مقدار کم زهر مار می باشد" (البته این جمله از شخص نویسنده ست و چندان معروف نشده هنوز)

درواقع به جایی رسیدیم که به هرچیزی میخندیم و شکل جدیدی از انعطاف پذیری را در انسان هزاره سوم به نمایش گذاشتیم.کافیست سری به نظرات (کامنت ها)مربوط به اخبار ناخوشایند فرهنگی و اجتماعی بزنیم، آنچه جلب توجه می کند شوخی هاییست که از ذهن خلاق هموطنانمان ولی در زمان و مکان نامناسب خلق شده. چرا که از نظر اخلاقی و انسانی و با در نظر گرفتن حقوق اجتماعی، اساسا نباید با گرانی بی حد و دلیل، اختلاس و ی مسئولان، وقوع قتل توسط یکی از مسئولان ارشد، ساخت و ساز در منابع ملی (که متعلق به یک ملت است) توسط آقاها و آقازاده ها، حذف هنرمندان پرطرفدار جامعه و بسیاری دیگر از این قبیل خبرها شوخی کنیم و بخندیم.

فراموش نکنیم تمام افراد جامعه، حتی در پایین ترین سطح و جایگاه اجتماعی و شغلی، در اتفاقات ناگوار کنونی از جمله اقتصادی، ی، فرهنگی و . دخیل هستند و نباید همیشه برای اصلاح یک جامعه در انتظار شروع تغییرات از بالا به پایین باشیم که در این صورت آینده ناخوشایندی پیش رو خواهیم داشت.

پ.ن.1. تاثیر خنده های بی جا رو میشه به وضوح در وقیح تر شدن عزیزان دید، به طوری که حتی صدا و سیما هم بی پرده تمام اتفاقات رو پوشش داده و آب و از آب تکان نمیخورد.

پ.ن.2. شاید در ظاهر از روی استیصال میخندیم ولی در واقع ما از حقوق اجتماعی و البته وظایف اجتماعی خودمون بی اطلاع هستیم و به نوعی بی سوادانی هستیم که قدرت تجزیه و تحلیل نداریم.

پ.ن.3. گویا خود خنده درد بی درمونه


آورده اند سه مرد حجاب کرده و از معبری پر آمد و شد عبور می کردندی. یک بازرگان و یکی ملک زاده ای ستبر، یکی پاسبان کتاب. قرار همی نهادند که کدامینشان شهره ی شهر است و نزد عوام نامورتر.
بازرگان حجاب از رخ برکشید و ناگاه خلق به سمتش روانه شد و شکوهیدندش؛ تبسمی بر لب گزارد و بر خودستایی آغازیدن نمودندی.
از این سپس، ملک زاده آهنگ برکشیدن حجاب کرد؛ پرده تمام از میان نرفته بود که جماعت بر وی رهسپار شدند و چندی خویش انداز ستاندند و مجیزش گفتند. ملک زاده بنا به معمول، زبان به یاوه جنباند و لب ها به غنچه گرد کرد و خویش انداز گرانمایه اش به دیدگان خلق نمایاند.
سال ها برفت و خویش اندازها غنچه ها آفریدند و اشارات چشمی روانه نمودند و مجالی بهر نمایش پاسبان کتاب نماند و حجاب بر رخش همواره گردید.
گرچه نیافتیم حجاب بر رخ پاسبان بودست همی یا درک خلق را پرده پوشانیدست.


دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد.

علم چندان که بیشتر خوانی

                                  چون عمل در تو نیست نادانی

نه محقق بود نه دانشمند

                            چارپایی برو کتابی چند

آن تهی مغز را چه علم و خبر

                                 که بر او هیزم است یا دفتر



"هاوس هوفر آلمانی،  جهان را به دو دسته تقسیم کرده است: شمال و جنوب. بر این مبنا، قدرت‏های بزرگ صنعتی جهان در نیم‏کره شمالی قرار دارند و کشورهایی که صنعتی نیستند در نیم‏کره جنوبی. در ابتدا فکر می‏کنیم که این تقسیم ‏بندی جغرافیایی است؛ اما وقتی بر آن خوب متمرکز می‏شویم، ماهیت آن‏را اقتصادی می‏یابیم."

این تقسیم بندی که مبنای اقتصادی دارد به نوعی زمینه ساز به وجود آمدن اصطلاح جهان سوم است؛ در واقع اساس تعریف و تقسیم بندی کشورها به توسعه یافته و درحال توسعه، اقتصاد می باشد. ولی اینکه عوام (شخص خودم رو عرض می کنم) بعد از هر رفتار یا اتفاق ناخوشایندی جهان سوم را به ناف وطن می بندند و حتی برخورد انگشت کوچکشان با پایه مبل را به عقب ماندگی کشور ربط می دهند، شاید کمی دور از انصاف اما چندان بیراه نیست؛ حالا اینکه اقتصاد تا این اندازه تاثیرگذار است یا اصلا فرهنگ و علم و ت و . هرکدام جداگانه جهان سومی دارند، اطلاعی ندارم. به هرشکل برخی اتفاقات هم هست که باعث می شود حتی جای خالی جهان های چهارم و پنجم را احساس کنیم. به نمونه های زیر دقت کنید:

- یک مدیر برای جلب توجه و ابراز وجود، علایق و سلایق میلیون ها نفر رو زیر پا بذاره و آب از آب ت نخوره؛

- بیشترین عکس العمل به حذف برنامه نود توسط کسانی ست که شب بیداریشان برای دیدن این برنامه در تمام سالها دو رقمی نشده؛"واقعا چرا فکر میکنیم باید تو هر زمینه ای اظهار نظر کنیم"

- اگه آلت موسیقی رو نبینید، شنیدنش اشکالی نداره؛

- توبیخ کلامی یک مسئول توسط مقام بالاتر به دلیل توهین به مردم؛ "توبیخ به این شکل بوده احتمالا: کارت زشت بود مسئول رده پایین من"

و در آخر جهان سوم، چهارم و پنجم جاییست که یک نفر یازده سال می نویسه و همچنان بی فایده فقط می نویسه (فقط حرف می زنم که اگه بیل زن بودم.)


پ.ن.1. به نظرم حذف برنامه نود و عادل فردوسی پور با هیچ منطق و دلیل و نظر و اعتقاد و دین و آیین و مرام و مسلکی جور در نمیاد، مگه اینکه خلافش ثابت بشه که توسط علی فروغی شد؛

پ.ن.2. حذف نود نماد هیچ بودنه؛ طوری که احساس "ما از اولشم نبودیم و دیگه ام مهم نیست" کنیم؛


ایشون خانوم جان ریچاردز، عضو کمیته دائمی کتابخانه های عمومی ایفلا هستند که ازشون دعوت شده بود برای افتتاح کتابخانه مرکزی مشهد حضور یابند.
اینکه ایفلا کیه و چیه مهم نیست." استاد گوگل کامل در اینباره توضیح میده."
اما اینکه ندونی کجا با کفش بری و کجا بدون کفش خیلی مهمه. خانوم ریچاردز در سفرشون به ایران سری هم به کتاخانه های عمومی شیراز زدند. تصویری که ملاحظه میکنید مربوط به حضور ایشون در کتابخانه دستغیب شیراز است.
اینکه خانوم "جون" (احتمالا عامیانه اسم کوچیکشون همین میشه) نمیدونن در اتاق مفروش نباید با کفش رفت یه مسئله ست، و اینکه مسئولین تذکری ندادن یه بحث؛
خوب بود ایشون که به دلیل اجنبی بودن حتما با فرهنگ هستند، نگاهی به نوجوون های کنارشون می انداختند؛ یا یک نفر در لفافه ازشون سوال می کرد "خونه پدرت هم با کفش می ری لیدی جون؟"
البته شایدم کسی انگلیسی بلد نبوده؛

?why your shoes here yes
.You here shoes no


همه ما مسائل پنهانی داریم که احتمالا از آن آگاه نیستیم و ممکن است هیچگاه به صورت علنی به آن پی نبریم و برای همیشه مسکوت در پساپرده ذهن (ناخودآگاه) ما باقی بمانند.آنچه در ناخودگاه ما می گذرد، در واقع آینه تمام نمای وجود ماست، به این شرط که قدرت و البته شجاعت نمایان کردن آن را داشته باشیم.

این نوشتار به هیچ عنوان یک بحث تخصصی روانشناسی نیست (اصلا هم تخصصی در این زمینه ندارم) و فقط مقدمه ای ست برای نتیجه گیری مرتبط با قالب موضوعی این صفحه؛


در پشت پرده ذهن ما، مسائلی وجود دارد که آنقدر پنهان و دور هستند که تنها با روش های روانشناسانه امکان بروز و پی بردن به آنها وجود دارد و احتمالا علت ترس ها، هیجانات، بدخلقی ها، تنش ها و بسیاری از رفتارهای روزمره مان همین مسائل پنهان می باشد. در مقابل مسائلی هم هستند که خواسته و ارادی در پشت پرده قرار می گیرند و هیچگاه علاقه ای به ظهور آن ها نداریم و برخلاف مورد اول، اینها نه با راههای پیچیده، بلکه با کمی تمرکز، واقع بینی و صداقت قابل رونمایی می باشند.

بسیاری از رفتارهای اشتباه اجتماعی و فردی که به بهانه عادت، نه فهمی (توهین نیست، منظور ندانستن است)، کج فهمی (اشتباه متوجه شدن) و کم فهمی (ندانستن ناخواسته) از هریک از ما سر می زند، دلیلی جز فوبیای پذیرفتن کمبودهای فرهنگی، فکری و اطلاعاتی ندارد. نادانی (ندانستن)، خطرناکترین موردی است که هر انسانی می تواند به صورت ارادی آن را در ظاهر پنهان کند؛ تظاهر به دانستن،ابتدا مقاومت ذهن را در مقابل اطلاعات جدید و به کارگیری روش های مطالعاتی اصولی افزایش می دهد تا به اطلاعات سطحی و دم دستی اکتفا کند سپس به تدریج که اطلاعات دان (محل ذخیره اطلاعات) با کاهش شدید اطلاعات و دانش مواجه شد، قدرت تحلیل منطقی را از دست می دهد و این فرایند به مرگ شعور بشر خواهد انجامید.

آن کس که بداند و بداند که بداند        اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

آن کس که بداند و نداند که بداند         آگاه نمایید که بس خفته نماند

     آن کس که نداند و بداند که نداند        لنگان خرک خویش به منزل برساند

آن کس که نداند و نداند که نداند           در جهل مرکب ابدالدهر بماند

تندی کلام شاید تلنگری باشد برای صادقانه فکر کردن به آنچه در چنته فکری مان داریم. سعی کنیم حداقل با خومان صادق باشیم و از سکوت (خودداری از اظهارنظرهای بی جا و مداوم) نترسیم.

 

پ.ن. وجه اشتراک تصویر و متن تنها در عنوان است.


برخوردها با پدیده این روزها، مسعود صابری، پزشک، خواننده، کارشناس تلویزیونی و البته در بدترین حالت "شومن"، نشان دهنده خلقیات و رفتارهای اجتماعی امروز ماست.

کسی که تا مدتی قبل به خاطر نجات جان یک کودک در میان ضبط برنامه تلویزیونی مورد تعریف و تمجید قرار می گرفت،پزشکی که به خاطر ذوق هنری ستایش می شد، در مدت زمان کمی تبدیل به یکی از منفورترین افراد در فضای مجازی گشته که به دلیل رفتار غیرحرفه ای به شدت لایق سرزنش است.

در این گفتار به هیچ عنوان قصد حمایت از مسعود صابری و تلویزیون یا مخالفان اینها را ندارم. مسئله قضاوت دیگران در کوتاهترین زمان ممکن است.

دقت کنید فردی با پخش فیلم چند دقیقه ای از نجات یک کودک (که نمیتوان ارزش آن را کتمان کرد) یا پخش موزیک ویدویی (طعمم جنون) به شدت مورد تمجید و ستایش قرار می گیرد و پس از چندی با دست به دست شدن فیلم کوتاه دیگری اینبار از اجرای کنسرت مورد هجمه شدید واقع می شود و تا حدی جایگاه اجتماعی اش نزول پیدا می کند که رامبد جوان در یک حرکت احساسی و هیجانی از دعوت ایشان به برنامه اش عذرخواهی می کند.


واقعا ریشه این رفتار کجاست؟ سبب این حد از برخوردهای احساسی با پدیده های اجتماعی چیست؟

"توجه داشته باشیم که ما به هیچ عنوان حق قضاوت و نقد رفتار دیگران را نداریم چرا که نمیتوانیم زوایای پیدا و پنهان یک رفتار انسانی (ولو صحیح) را به طور کامل درک کنیم."

این موج احساسی تا جایی پیش می رود که به یکباره اساتید موسیقی اصیل ایرانی مقابل چشمانمان صف می بندند و هزاران افسوس می خوریم از کمرنگ شدن علیزاده، کلهر، کامکارها و بزرگان دیگر؛ یعنی به سرعت چنان رنگ عوض می کنیم که گویی تمام بلیط های کنسرت خوانندگان امروزی را برادر خانم محسن افشانی خریداری کرده و ما هم هیچ شناختی از مخاطبین اصلی آهنگ های هوروش بند و ماکان بند و محسن ابراهیم زاده "بند" نداریم.

باید بپذیریم نگاه مان به مسائل خیلی سطحی و ساده انگارانه است.

اما حمله به مسعود صابری یک روی دیگر هم دارد و آن زیر سوال بردن صدا و سیماست که مصداق بارز شعار "هدف، وسیله را توجیه می کند" است. در واقع برای نشان دادن ضعف های صدا و سیما، تیغ تیز انتقاداتمان را به غیر منصفانه ترین شکل ممکن به سمت کسی نشانه می گیریم که مانند بسیاری از خوانندگان پرطرفدار امروزی در اجرای زنده تسلط و تبحر کافی ندارد.

مسعود صابری همان اندازه که پزشک حاذق و معتبری است، در زمینه موسیقی ضیف و نابلد است و از نظر اجتماعی هم فرد مهمی نیست که تعریف و تمجید یا انتقادات از او اهمیتی داشته باشد. با این حال پدیده صابری نمونه ای از رفتارهای امروز ماست که بارها آن را از خود بروز داده ایم (نمونه دیگر پزشک تبریزی که با انتشار تصویر نسخه خوش خط و خاص به شهرت رسید و طرفداران زیادی پیدا کرد ولی عاقبت.)

یاد بگیریم که حداقل اگر حق قضاوت و نقد کردن دیگران را برای خود قائل هستیم، افراد را به اندازه و در راستای همان امر ناخوشایند یا خوشایند، سرزنش یا ستایش کنیم.


از مهمترین وظایف کتابداران ( به خصوص در کتابخانه های عمومی) شناسایی مخاطبین بالقوه (بخشی از جامعه هدف که عضو کتابخانه نمی باشند) و تبدیل آنها به مخاطب بالفعل (عضو کتابخانه) می باشد. گرچه این فرایند در ظاهر چندان پیچیده به نظر نمی رسد، با این حال ایجاد جذابیت با توجه به امکانات و شرایط فرهنگی موجود بسیار دشوار است. ولی با افتخار،کتابداران ایرانی و در سطح بالاتر و تاثیرگذارتر،عزیزان تصمیم گیرنده، با همت و تلاش شبانه روزی و استفاده از نیروهای کارآمد داخلی، توانسته اند به راهکاری بسیار خلاقانه در جهت جذب مخاطب دست یابند. هرچند استکبار جهانی ممکن است این رفتار را حتی استفاده از نیروهای ماورای طبیعی تلقی کند، با این حال ما همچنان با تمام وجود پشت سربازان فرهنگی و نه چندان گمنان خود خواهیم ایستاد.

جذب اعضای بالقوه بدون حضور فیزیکی در کتابخانه و در حالی که روحشان هم از تبدیل شدن به عضو فعال و کتابخوان بی خبر است، با هر منطقی جور در نیاید، با منطق آماری کشور به شکل عجیبی ایاغ است.در واقع ما به راهکاری دست یافته ایم که به یکباره اعضای یک کتابخانه گاهی از جامعه ی مخاطب  آن (افرادی که شرایط استفاده از کتابخانه را دارند) فراتر می رود و این یعنی رشد فرهنگی به صورت یهویی؛

کیست بر این باور صحه نگذارد که مطالعه مسکنی است بر درد بی فرهنگی و بی سوادی و عضویت در یک کتابخانه قدم اول برای خواندن. تنها مشکل این طرح علمی اینست که باید منتظر ماند تا این "افرادِ یهویی" گذرشان به کتابخانه بیافتد و آنها را از عضویتشان در کتابخانه مطلع کنیم که در نود و پنج درصد موارد این اتفاق هیچگاه نمی افتد.


زمان هفته کتاب را همه می دانند. روز ثبت نام رایگان در کتابخانه های عمومی هم که از اذهان پاک نمی شود. اما در این یک هفته که به نام کتاب و کتابخوانی نامگذاری شده، جای خالی کتابداران شدیدا احساس می شود. در واقع آنها فقط در ظاهر وجود دارند، درست مانند چرخ دنده های یک ساعت دیواری؛ کسی به اینکه این ساعت چطور ثانیه به ثانیه پیش می رود توجه نمی کند و تنها زمان دقیق اهمیت دارد.
وارد بحث عملکرد کتابداران نمی شویم؛ (پیشتر در مورد اینکه کتابداران ما واقعا کتابدارند یا کتاب دارند، بسیار بحث شده.)

به قول معروف همیشه شعبان، یک بار هم رمضان؛ اینبار نگاه انسانی را جایگزین نگاه حرفه ای کنیم. در این که سرانه مطالعه درکشور ما پایین است، اینکه از نظر فرهنگی بسیار عقب تر از حتی آنچه تصور می کنیم هستیم یا اینک کتاب ابزاری شده برای ژست های روشن فکری و گرفتن عکس یادگاری برای فضای مجازی و از این دست ایرادات، شکی نیست. صد البته که کتابداران هم باید خود را مسئول بدانند و احتمالا می دانند. اما آیا بهتر نیست این نگاه حرفه ای ، حداقل در هفته کتاب تبدیل به نگاه انسانی شود؟ کتابداران در هفته کتاب و کتابخوانی مظلوم ترین قشر جامعه می باشند. به غیر از مراسم بی روح و ابتدایی که توسط نهاد کتابخانه ها گرفته می شود، کتابداران جایی در این ایام که در واقع مرتبط ترین افراد به آن هستند، ندارند. آیا شدنی است در روز معلم، تنها به بحث آموزش و مدارس پرداخت و از معلمان یاد نکرد؟ فراموش نکنیم کتابدار همان کتاب و کتابخوانی است؛ خنده دار است، در هفته کتاب، فراموش کردن قشری که تمام سال با کتاب و کتابخوانان سر و کار دارند.

و در آخر. شاید بهتر باشد کتابداران هم مانند سایر اصناف، متوقع تر باشند.



نهاد کتابخانه های عمومی که یکی از معدود دستگاه های فرهنگی ارائه دهنده خدمات به عموم جامعه می باشد که در تصمیم گیری، ت گذاری، برنامه ریزی و بودجه بندی پایین ترین حد اختیارات را در بین سازمان ها و نهادهای فرهنگی عمومی و غیر عمومی دارد. آنچه از خط مشی عملی نهاد و تعریف کتابخانه های عمومی متصور می شود، فعالیت بر اساس خواست و نیاز عموم و ارائه خدمات به تمام اقشار جامعه می باشد که تنها بر روی برگه ای توسط قانون گذاران نوشته شده است.

اثبات این سخن چندان دشوار نیست. هفته کتاب بهترین زمان برای شناخت جایگاه نهاد کتابخانه های عمومی در ساز و کار فرهنگی کشور و اقبال عموم نسبت به آن است که البته در مورد دوم باید از استقبال طرفداران مکتب "رایگانیسم" صرف نظر کنیم. به عنوان نمونه در برنامه ای که کتابخانه ملی برای هفته کتاب با همکاری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران و نهاد کتابخانه های عمومی در نظر گرفته، نهاد در الویت سوم همکاری می باشد و این در حالیست که طبق قانون تمام کتابخانه هایی که خدمات عمومی (عنوان عمومی) دارند باید تحت مدیریت (نظر) نهاد باشند.

چقدر ناامید کننده است که از نظر مالی و تامین منابع و امکانات هیچ ردیف بودجه ای برای نهاد در نظر گرفته نشده، در حالی که تصمیم گیری در مورد صرف منابع مالی، تهیه منابع و امکانات و ساخت و سازهای نهاد خارج از مجموعه و توسط افراد اشتباهی صورت می گیرد. قطعا در این وضعیت گل و بلبل، انتظار نمی رود کتابدارانی که  بود و نبودشان در کتابخانه توجیهی ندارد (واقعیتی است از وظایف و عملکرد کنونی کتابداران ) نقشی در تصمیم گیری ها یا حداقل تهیه منابع داشته باشند ولی حداقل در مورد مدیران نهاد انتظار بیشتری می رود. چه بسا همین عدم دخالت یا شاید هم عدم دانش کتابداری در برخی تصمیم گیرنده های مجموعه سبب مهجور ماندن نهاد کتابخانه های عمومی شده باشد. آنچه در ابتدایی ترین آموزه های علم کتابداری وجود دارد، تامین منابع و خدمات رسانی باید براساس جامعه مخاطب و جامعه هدف صورت پذیرد که این امر به جز دخالت کتابداران که شناخت کافی از جامعه کتابخانه دارند میسر نمی باشد.

به نظر مجموعه نهاد از اعتماد به نفس پایینی برخوردار است به همین جهت در شرایطی که کتابخانه های عمومی می توانند به پشتوانه حمایت عمومی جایگاه به مراتب بالاتری در جامعه داشته باشند با عملکرد ضعیف و تصمیم گیری های نادرست، تا حد سالن مطالعه تنزل یافته اند به شکلی که رسانه های پربازدید و مهم کشور در هفته کتاب (در خوشبنانه ترین حالت) اگر یادی از کتاب و کتابخوانی و کتابدار  نمایند، یا نامی از کتابخانه های عمومی برده نمی شود یا بعد از سازمان هایی آورده می شود که عمومی بودن در وجودشان نیست.

حتما عوامل و ریشه های این مشکل را ابتدا در قانون گذاران نامرتبط و بعد متولیان فرهنگ بی اطلاع باید جستجو کرد (اشکالات بسیاری در قوانین تاسیس و مدیریت نهاد وجود دارد) اما نباید ضعف مجموعه کتابخانه های عمومی و حتی کتابداران را فراموش کرد.چرا که خود مجموعه برای موجودیت و خط مشی قانونی خود احترام و اهمیت کافی را قائل نیست.

ای کاش عزیزانمون به جای تاکید روی برگزاری برخی برنامه های بی نتیجه و سطح پایین فرهنگی و افزایش کاذب اعضا و منابع، ابتدا روی دانش افزایی کتابداران و سپس استفاده از شناخت آنها از جامعه تاکید داشتند.

تنها خاصیت هفته کتاب، کتابخوانی و کتابدار هویدا شدن مشکلات عدیده ولی قابل حل کتاب، کتابخوانی، کتابداران و کتابخانه ها می باشد.

پ.ن. رایگانیسم : دوستداران هرچه مجانی است.


اشکال از بی سوادی ماست؛ اشکال در برنامه ریزی و محتوای آموزشی ماست که اینطور بی سواد بار آمدیم. متاسفانه در نظام آموزشی ما از ابتدا تا انتها خبری از تحلیل و اینکه می توان حتی روی بدیهی ترین قوانین علمی و اجتماعی بحث کرد نیست. همین عدم تفکر مسبب ایجاد نگاه سیاه و سفید به مسائل است. طبیعتا در سفید مطلق هیچ لکه سیاهی نیست و در سیاه مطلق هم هیچ سفیدی نمی توان یافت و ما فراموش کردیم یا بهتر اینکه یاد نگرفتیم به تمام مسائل باید نگاه خاکستری داشت و تنها در این صورت است که می توان خوب را از بد تشخیص داد. نتیجه در اختیار قرار دادن شعور و منطق به دیگرانی که نگاه تک بعدی به آنها داریم، شکاف عمیق میان مردمی می شود که حال فقط در ملیت مشترک هستند.
پ.ن.1. نگاه ما برای واکنش در مقابل وقایع مختلف به عده ایست که از سر بی سوادی خود را محق می دانند پیرامون هر اتفاقی اظهار نظر کارشناسانه داشته باشند و صرف ترس از دست دادن شهرت و ژست های روشنفکری شان حرف می زنند یا فقط کلماتی را از دهانشان خارج می کنند.
پ.ن.2. سردار سلیمانی فارغ از جناح و عقیده و طیف و رنگ بود. سردار برای تمام ایران بود و برای تمامیت این خاک جان داد.
پ.ن.3. بسیاری از رفتارهای ما تاثیر پذیرفته فضای مجازی ست که اکثریت تشکیل دهنده آنها بی سوادان حرافی هستند که به هر طریق مخاطبین زیادی برای خود دست و پا کردند.
پ.ن.4. از این همه احترامی که به واسطه برجام در جهان به دست آوردیم خجلیم.
پ.ن.5.تصویر مربوط به آرمان عبدالعالی، یک قاتل عزیز و بی گناه، مورد حمایت عفو بین الملل و جامعه روشنفکری ایران.

 


در ولایتی گل و بلبل، استر فروشانی کیسه دریده گرد آمده، خلق را بازیچه و خود را تطمیع نمودند. بر ترکمن و تازی رخصت حضور ندادند و خود را بر وجود هر ستور منحصر دانستند. کور و کر و چلاق عرضه داشته و از شدت التفات به ریش خلق خنده ها کرده و فزونی شمار اموات وقایع بر گردن دیگری نهادند. آزمندان بر منع ینگه دنیا تمسک جسته خلق را از ابزارگان مترقی محروم نموده و امکان وصول خود به آن رها نمودند. هرچه استر معیوب تر، بهای آن بیشتر و دوستدار آن افزون تر.

"وای بر خلق"

پیرامون همین عهد انتری ناگهان با کسی از آزمندان مواجه شد و پرسشی در باب چگونگی اسلوب شرکایش نمود.

ای انکه خون ما طعامت

استخر فراخ در حیاطت

چِسان که مارا علیل باشد

تو را تا ابد سلیم باشد

ناکس دستی بر چهره کشید و گفت:

آنچه هست بر تو فزون باشد همی

بَ بَ بَ و بَ و بَ و بَ بَ بَ بلی

ندانی از چند و چون جنگ کمی

بَ بَ بَ و بَ و بَ و بَ بَ بَ بلی

حکما ژن خوب نیست هر آدمی

تو که انتری و بَ بَ و بَ و بَ و بلی

"وای بر آزمندان."


"اگر بخواهند خانه به خانه بروند، از نزدیک ترین خانه تا دورترین آن ها، اولین خانه مال دختری است که عینک دودی دارد، دومی مال پیرمردی که چشم بند سیاه دارد، بعد خانه دکتر و زنش و آخر سر خانه مردی که اول کور شد."

شخصیت های این رمان اسم ندارند و بر اساس مشخصه ای که از ابتدای ورودشان به داستان به خود می گیرند شناخته می شوند ولی شیوه بیان به حدی ساده و جذاب است که نه دچار سردرگمی می شوید و نه از خط داستان فاصله می گیرید و ارتباطتان با آن قطع می شود.

کوری، برنده جایزه نوبل 1998 در سال 1995 توسط ژوزه ساراماگوی پرتغالی نوشته شده و از همه گیر شدن نوعی نابینایی می گوید که مبتلایان برخلاف معمول که دیده به سیاهی مطلق کشیده می شود، با سفیدی مطلق روبرو هستند. ساراماگو در به تصویر کشیدن یک حادثه ناگهانی و ناشناخته و وقایع پس از آن که با احساس ترس، استرس و حتی گاهی امنیت و از خودگذشتگی همراه است بسیار موفق عمل کرده. شما از ابتدایی ترین صفحات رمان همراه داستان مرموز آن می شوید که به زودی حس نگرانی در شما پدیدار می شود. البته خواننده نقش مهمی در شکل گیری این ارتباط دارد. در تایید این سخن بهتر است به فیلم کوری که در سال 2008 بر اساس همین رمان ساخته شده اشاره کنیم. به طور کلی در میان آثار اقتباسی سینما تعداد کمی از آن ها موفقیت کتابشان را به دست آورده اند. در مورد کوری به نظر این اتفاق بسیار محسوس است به خصوص در شرایطی که ابتدا کتاب را خوانده و بعد به تماشای فیلم بنشینید. مشکل آن است که شما هنگام مطالعه رمان انتخاب بازیگر، لوکیشن، جلوه های ویژه و هرآنچه برای تولید یک اثر سینمایی لازم است طبق سلیقه خود انجام می دهید و به همین دلیل داستان کاملا با سلیقه و آنچه در تفکرات شماست ساخته می شود و زمانی که همان روایت را از نگاه شخص دیگری هرچند حرفه ای می بینید به مذاقتان خوش نمی آید، مگر آنکه با آن شخص اشتراکات ذهنی بسیاری داشته باشید. از همین رو اگر در کارگردانی ذهنی کوری قدری سلیقه به خرج دهید، قطع به یقین تا مدت ها شما را درگیر خواهد نمود. اثر تحسین شده ژوزه ساراماگو یک رمان اجتماعی با پس زمینه های ی است که جای خالی تعقل را در جوامع امروزی نمایان می سازد. و پایانی ساده تر از آنچه انتظار دارید.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

شرکت ستاره عرش آریا اخبار ورزشی گلبن یاس دیوارکوب طرح چوب Michael Alex فروشگاه معماری ارچ نادین Michelle Sirun Sona - hi Sirun Sona